جدول جو
جدول جو

معنی کامرانی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کامرانی کردن
(رَ اَ دَ)
زندگانی کردن با عیش و عشرت از روی میل و خواهش. (ناظم الاطباء) :
هر آنکو به ما شادمانی کند
ابر مردم او کامرانی کند.
فردوسی.
عالم که کامرانی وتن پروری کند
او خویشتن گم است کرا رهبری کند.
سعدی.
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
وز تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس.
حافظ
لغت نامه دهخدا
کامرانی کردن
امیال و آرزو های خود را تحقق بخشیدن کامیابی کردن، عیاشی کردن خوشگذر انی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رُ نِ/ نَ دَ)
پیروز کردن. سعادتمند کردن. کامروا کردن. به آرزو رساندن:
خسرو مشرق جلال الدین که کرد
ذوالجلالش کامران مملکت.
خاقانی.
گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند
گفتا بچشم هر چه تو گویی چنان کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَکْیْ)
میانجی شدن. وساطت و دلاّلی در خرید و فروش و عقد بیع و نکاح و معاملات دیگر کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ تَ)
سروری کردن. مسلط شدن:
خورشها فرستید و یاری کنید
نه بر ما همی کامگاری کنید.
فردوسی.
که پیش من آیند و خواری کنند
به من بر مگر، کامگاری کنند.
فردوسی.
اگر بخت یکباره یاری کند
برین طبع من کامگاری کند.
فردوسی.
به گردنکشان گفت یاری کنید
برین دشمنان کامگاری کنید.
فردوسی.
زبان به که او کامداری کند
چو کامش رسد، کامگاری کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ دَ)
تمتع بردن. شادمانی و عشرت کردن. فرمانروایی کردن:
ملکا بر بخور و کامروایی میکن
هرگز این مملکت و دولت یغما نشود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از پامیانی کردن
تصویر پامیانی کردن
میانجی شدن
فرهنگ لغت هوشیار